چطور یه رابطه خراب
میشه؟
Both Friends Will Think
The Other Is Busy
هر دو فکر میکنند طرف
مقابلشون گرفتاره
And Will Not Contact
Thinking It May Be
Disturbing
و تماس نمیگیرن چون فکر
میکنن نباید مزاحم بشن
As Time Passes
وقتی زمان گذشت
Both Will Think Let The
OTher Contact
هردو فکر میکنند بذار
طرف
مقابل تماس بگیره
After That each Will
Think Why I Should
Contact First ?
بعدش هرکدوم فکر میکنند
که چرا من اول تماس
بگیرم؟
Here Your Love Will Be
Converted To Hate
اینجاست آغاز تبدیل عشقشون به
نفرت
Finally Without Contact
The Memory Becomes
Weak
نهایتا بدون هیچ تماسی از یاد هم غافل
میشن
They Forget Each Other.
وهمدیگر و فراموش میکنن
So Keep In Touch With
All And Pass This TO
All Your Friends
...
پس تماستون رو با هم حفظ کنید و این
داستان و برای همه بفرستید
.
I Don`t Want To One Of
This Kind
نمیخوام شما یکی از این
دو نفر باشید
So Here I Am sending
Mail To Every One
پس حالا این ایمیل رو
برای
همه میفرستم
To Say
که بگم
My Dear
سلام عزیزم
I Am Fine Here
من خوبم
Please keep in touch
with me
لطفا با من در تماس باش
در کتاب چهار فصل زندگی که صفحه هایش پشت سر هم
می روند
هر یک از این صفحه ها یک لحظه اند
لحظه ها با شادی و غم می روند
آفتاب و ماه یک در میان گاه پیدا گاه پنهان می شوند
شادی و غم نیز هر یک لحظه ای بر سر این سفره مهمان
می شوند
گاه اوج خنده ما گریه است
گاه اوج گریه ما خنده است
گریه دل را آبیاری می کند
خنده یعنی اینکه دلها زنده است
زندگی ترکیب شادی با غم است
دوست دارم من این پیوند را
گرچه می گویند شادی بهتر است
دوست دارم گریه با لبخند را...
در تصویر زیر پنج شکل براى شما مشخص شده و شما باید با کشف ارتباط واقعا" منطقى بین این شکل ها شکل ششم را حدس بزنید. با خودتون رو راست باشید و تا زمانی که از دونستن یا ندونستن جواب مطمئن نشدید به تصویر بعدی که جواب هست نگاه نکنید.
اول خوب فکر کنید و بعد جواب رو نگاه کنید . . .
...
..
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
جواب تست در ادامه مطلب:
ـ*ـ به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند ...
نه به خاطر جذابیتهای ظاهریت
ـ*ـ کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی
ـ*ـ کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند
ـ*ـ در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد ( حمایتگر تو باشد )
ـ*ـ کسی که مایل باشد حتی در زمانی که درساده ترین لباس هستی تورا به دنیا نشان دهد
ـ*ـ کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد
ـ*ـ در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی
و نگران توست و چه قدر خوشبخت است که تو را در کنارش دارد
ـ*ـ در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش بگوید :
اون خودشه همان کسی که می خواستم ...
یک حرکت زیبا
چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند که در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا کنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: « ما به شهر دیگری رفته بودیم که در راه برگشت لاستیک خودرومان پنچر شد و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم کسی را گیر بیاوریم و از او کمک بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم.».....استاد فکری کرد و پذیرفت که آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست که شروع کنند....آنها به اولین مسأله نگاه کردند که 5 نمره داشت. سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند.....سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال 95 امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند که سوال این بود: « کدام لاستیک پنچر شده بود؟»....!!!
نباید داخل دستشویی با موبایل
صحبت کرد !!!!!
من تقریباً تو دستشویی نشسته بودم که از
دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت؛
سلام حالت خوبه؟
من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی
هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف
زدن
باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود
که
پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم؛
- حالم خیلی خیلی توپه.
بعدش اونم پرسید؛
- خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟
با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون
موقع فکرم عجیب ریخت به هم برای همین
گفتم؛
- اُه منم مثل خودت فقط داشتم از اینجا می
گذشتم..
وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع
داره یه جورایی ناجور میشه، به هر جور
بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم؛
- منم می تونم بیام طرفت؟
آره سؤال یکمی برام سنگین بود. با خودم فکر
کردم که اگه مؤدب باشم و با
حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب
تره، بخاطر همین بهش گفتم؛
- نه الآن یکم سرم شلوغه!!!
یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که
گفت:
- ببین. من بعداً باهات تماس می گیرم. یه
احمقی داخل دستشویی بغلی همش داره به
همه سؤال های من جواب
می ده!!! ول کن هم نیست
سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگر برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. در ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدام یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور قطار آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا
آرامگاه فردوسی، بنایی است در توس در شمال مشهد در خاکجای ابوالقاسم فردوسی که در سال ۱۳۱۳ همزمان با آیینهای هزاره فردوسی افتتاح شد.
مجموعه فرهنگی باغ آرامگاه فردوسی در ۲۰ کیلومتری شمال شرقی شهر مشهد، در مسیری منشعب از راه عمومی مشهد به کلات نادری، نزدیک به شهر تاریخی طابران و بقعه تاریخی هارونیه قرار دارد. روستای پاژ زادگاه فردوسی که امروزه فاز نامیده میشود در ۲۸ کیلومتری شرق آرامگاه فردوسی قرار دارد.
در حال حاضر سازمان میراث فرهنگی و گردشگری طرحهایی برای گسترش و بهسازی آرامگاه حکیم در دست اقدام دارد که در همین زمینه زمینها و ساختمانهای اطراف آرامگاه به تملک این سازمان در میآیند و هرگونه ساخت و ساز تازه در حریم آرامگاه کلا ممنوع میباشد. با این حال متاسفانه وزارت نیرو در سال ۱۳۸۶ با نصب دکلهای بزرگ انتقال نیروی برق دورنمای آرامگاه فردوسی را مخدوش کرده که موجب برانگیختن اعتراض عمومی گردید
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد..دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید..درضمن این نامه برای شماست..!
دختر نامه رو برداشت.اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند..اون این کارو کرده بود..اون قلبشو به دختر داده بود..
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد..و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…