عشق و ازدواج

شاگردی از استادش پرسید” عشق چست؟ “

استاد در جواب گفت: ” به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور. اما در هنگام عبور از گندم زار، به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی! “

شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت. استاد پرسید: “چه آوردی؟ “

و شاگرد با حسرت جواب داد: ” هیچ! هر چه جلو میرفتم، خوشه های پر پشت تر میدیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین، تا انتهای گندم زار رفتم .” 

استاد گفت: ” عشق یعنی همین! “ 

شاگرد پرسید: ” پس ازدواج چیست؟ “

استاد به سخن آمد که : ” به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور. اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی! “

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت . استاد پرسید که شاگرد را چه شد و او در جواب گفت: ” به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم، انتخاب کردم. ترسیدم که اگر جلو بروم، باز هم دست خالی برگردم.”

استاد باز گفت: ” ازدواج هم یعنی همین!!  

نظرات 7 + ارسال نظر
سامان یکشنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 ق.ظ http://2.film-bazar.com

خیلی قالبت قشنگه

آفرین به سلیقت

saman2rapfa
va
film-bazar

منو که یادته؟

مرسی لطف دارین .
بله یادمه

پلاک ۱۶ دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:59 ق.ظ http://pelak16.blogsky.com

این پستتم عالی بود مرسی گلم

.... دوشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام از مطالبتون معلومه که عاشقین
راستی عاشقین؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام من عشقو قبول دارم اما نه عشق این دوره رو .
به قول دوستام ازون ادمایی هستم که هیچوقت عاشق نمیشم و دوست داشتنو ترجیح میدم .

بهار سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 08:12 ق.ظ

.... سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:37 ب.ظ

ایول به مرامتون

hamid سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:02 ب.ظ http://www.computer-novin.blogfa.com

سلام
خوبی اگر فرسط کردی یک سرهم به وبلاگ ما بزن خوشحال مشیم
[گل]

مهسا چهارشنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 ق.ظ http://deleasemooni.blogsky.com

جالب بود..درستم هست
به منم سر بزن...نظراتم بگو..خوشحال میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد